حکایت های آموزنده

پادشاهی همه جا

Related image

مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود.
پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند،تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند،
هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنید
اما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظیم و اکرام او بر خاستند و پوزش طلبیدند.
:چون علت ماجرا را پرسید! گفتند:
«هر سال در چنین روزی، ما پادشاه خویش را این گونه انتخاب می کنیم.»
پادشاه کنونی که مرد فقیربود با خود اندیشید که داستان پادشاهان پیش را باید جست که چه شدند و کجا رفتند؟
طرح رفاقت با مردی ریخت و آن مرد در عالم محبت به او گفت که:
« در روزهای آخر سال، پادشاه را با کشتی به جزیره ای دور دست می برند که نه در آن جا آبادانی است
و نه ساکنی دارد و آن جا رهایش می کنند. بعد همگی بر می گردند و شاهی دیگر را انتخاب می کنند.»

محل جزیره را جویا شد و از فردای آن روز داستان زندگی اش دگرگون شد.
به کمک آن مرد، به صورت پنهانی غلامان و کنیزانی خرید و پول و وسیله در اختیارشان نهاد تا به جزیره روند و آن جا را آباد کنند. کاخها و باغ ها ساخت.
هرچه مردم نگریستند دیدند که بر خلاف شاهان پیشین او را به دنیا و تاج و تخت کاری نیست.
چون سال تمام شد روزی وزیران به او گفتند:
«امروز رسمی است که باید برای صید به دریا برویم.»
:مرد داستان را فهمید، آماده شد و با شوق به کشتی نشست، او را به دریا بردند و در آن جزیره رها کردند و بازگشتند،
غلامان در آن جزیره او را یافتند و با عزت به سلطنتی دیگر بردند!

حکایت های آموزنده

 

آبرو و آبرو داری

آبرو دار از آبروش می ترسه . بی آبرو فکر می کنه از اون می ترسه.

آبرو شبدر نیست که دوباره سبز بشه.

آبرو سبزه بهاری نیست که دوباره سبز کند.

آبروشو خورده حیاشو بسته به کمرش.

آبرویم را از سر جوی نیاوردم.

بی آبرو که بیل برداشت آبرودار باید فرار کنه.

آبرو چو رفت رو هم می رود.

آبروی گل ز رنگ و بوی اوست.

آبی که ابرو ببرد در گلو مریز.

آبرو آب جو نیست .

آبرویم را از سر کوچه نیاورده ام.

تا آبرو نریزی این آسیا نگردد.

تهیدستی آبرومندانه از دارایی بدون آبرو خوش تر است.

آبرو بهر نان نباید ریخت.

دست طمع چو پیش کسان می کنی . دراز پلی بسته ای که بگذری از آبروی خویش.

آبرویت دست خودت است پس مواظب باش.

هرکس آبروی کسی را ببرد . آبروی خود را پیش خدا برده است.

حکایت های آموزنده

نسخه دکتر

بیمار:آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!

دکتر: مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟

بیمار: چرا پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت؟

در کلاس زیست شناسی

معلم:سعید! دو تا حیوان دوزیست نام ببر.

سعید: قورباغه و برادرش.

انشاء

معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟

دانش آموز جواب داد:نوشته ام!

معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد!

جمله سازی

معلم: با علی، محمد، حسین جمله بساز.

رضا: علی با حسین به پارک رفتند.

معلم: پس محمد کجاست؟

رضا: محمد خواب موند، نیومد!

 مرد چهار شانه

مردی جلوی مردی دیگر می ایستد و می گوید: شما آقا حمید هستید؟

آن مرد می گوید: بله، چه طور مگه؟

می گوید: آخه من شنیدم که شما مردی چهار شانه هستید؛ ولی حالا که شما را دیدم دو شانه بیشتر ندارید!

 منبع:کتاب لطیفه های خنده دار

 

عاشورا در کلام بزرگان

Image result for ‫پاکدامنی زینت تهیدستی است‬‎

 

شاعر انگلیسی و عاشوراء

صبر را باید از حضرت زینب آموخت

مهدی آذر یزدی نویسنده معروف داستانهای کودکان

مهدی آذر یزدی

مهدی آذر یزدی نویسنده معروف داستانهای کودکان در سال ۱۳۰۱ در خرمشاه حومه یزد متولد شد .
در ۱۳۲۲ به تهران آمد و مقیم تهران گردید . تحصیلات او بیشتر در حوزه های علمی و دینی قدیم انجام شده است . قبل از آنکه به کار نگارش داستانهای کودکان به پردازد ، به مشاغل گوناگون و از جمله عکاسی و کتابفروشی اشتغال داشته است .
وی از سال ۱۳۳۶ با توجه به زمینه و مطالعات وسیع قبلی اش شروع به نوشتن داستانهای گوناگون برای کودکان نمود . وی با انتخاب سبک بخصوصی در تهیه و نگارش داستانهایش بصورت یکی از نویسندگان ورزیده و مطلع داستانهای کودکان در ادبیات معاصر ایران در آمده است .پنج کتاب در مجموعۀ «قصه های خوب برای بچه های خوب» و پنج کتاب کوچکتر در مجموعۀ «قصه های تازه از کتابهای کهن» انتشار داد .

مجلدات قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب به شرح زیر است:

  • جلد ۱ – قصه‌های کلیله و دمنه
  • جلد ۲ – قصه‌های مرزبان نامه
  • جلد ۳ – قصه‌های سندبادنامه و قابوسنامه
  • جلد ۴ – قصه‌های مثنوی
  • جلد ۵ – قصه‌های قرآن
  • جلد ۶ – قصه‌های شیخ عطار
  • جلد ۷ – قصه‌های گلستان و ملستان
  • جلد ۸ – قصه‌های چهارده معصوم
ادامه نوشته

معجزات امام سجاد (ع)

امام سجاد

 

 

مروی است که حجاج بن یوسف، وقتی امام زین العابدین(علیه السلام) را در بغداد حبس کرده بود، مردی دیگر نیز در زندان بود. شبی آن مرد به یاد فرزندان خود بسیار گریست. حضرت از نور باطن دانست که گریه او از چیست. چون از نماز فارغ شدند و از شب، نیمه بگذشت امام زین العابدین(علیه السلام) بدو فرمود: می خواهی که به خانه خود روی و عیال و فرزندان خود را ببینی؟

 آن مرد را بعد از استماع این سخن، گریه غالب شده، جواب نتوانست داد. آن حضرت فرمود: دست به من ده و چشم بر هم نه. آن مرد دست به دست آن حضرت داد و چشم بر هم نهاد. بعد از لمحه ای، حضرت فرمود: چشم بگشا. چون چشم بگشود، خود را در خانه خود دید. حضرت فرمود: برو عیال و فرزندان خود را ببین و عهد، تازه کن و احوال طفلان خود معلوم کرده، بیا.

آن مرد به خانه رفته و فرزندان و اهلبیت خود را بدید و ایشان احوال امام سجاد(علیه السلام) را پرسیدند. چون احوال آن حضرت را بیان نمود، به گریه و زاری افتادند و می گریستند. چون گریه و زاری ایشان را بدید، بیرون آمد و به خدمت حضرت سجاد(علیه السلام) رسید.

آن حضرت، دستش بگرفت و فرمود: چشم بگشا. چون چشم خود گشود، خود را در بغداد، در اندرون زندان دید.

مروی است که در آن ایام امام سجاد(علیه السلام) هجده ساله بود و در دوازده سالگی، علمای زمان را درس می داد و آداب شریعت، تعلیم می فرمود.

 شفای بیمار با دعای امام سجاد علیه السلام     

حضرت علی بن الحسین علیه السلام نسبت به خانمی به نام «حبابه والبیه» دو کرامت عجیب:

1- « حبابه والبیه » می گوید: به حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) وارد شدم و در صورتم ( برص؛ پیسی ) عارض شده بود، حضرت دستش را بر آن گذاشت و به طور کلی از بین رفت. سپس فرمود: ای حبابه در پیروان ابراهیم غیر از ما و شیعیان ما از این مرض بهبودی نمی یابند.

2- امام باقر علیه السلام فرمودند: حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) برای « حبابه والبیه » دعا کردند و در پرتو دعای حضرت خداوند جوانی او را به او برگرداند و با انگشتان به او اشاره نمودند و در همان لحظه حائض گردید. و در آن موقع او یکصد و سیزده سال از عمرش می گذشت.

این دعای مستجاب و این اشاره الهی و تصرف در تکوین نشانه مقام ولایه الهی حضرت سجاد (علیه السلام) است.

« حبابه والبیه » می گوید: به حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) وارد شدم و در صورتم ( برص؛ پیسی ) عارض شده بود، حضرت دستش را بر آن گذاشت و به طور کلی از بین رفت. سپس فرمود: ای حبابه در پیروان ابراهیم غیر از ما و شیعیان ما از این مرض بهبودی نمی یابند

 از قرآن مجید نیز در زمینه مکالمه دو ملک که برای عذاب قوم «لوط» آمده بودند و قبل از آن در منزل حضرت ابراهیم(علیه السلام) میهمان شدند و به خانم او مژده فرزندار شدن دادند، خانم حضرتکه اساساً نازا و بسیار پیر بود با تعجب گفت آیا من بچه دار می شوم در حالیکه خود نازا و پیره زن هستم و شوهرم هم پیرمرد است؟! آنها گفتند آیا تو از امر الهی تعجب می کنی ؟! «و امرتُه قائمه فضحکت فبشر ناها باسحق و من و راء اسحق یعقوب _ قالت یا ویلتی ءاله و انا عجوز و هذا بعلی ان هذا لشی عجیب _ قالو تعجبین من امر الله. . . » (73 / 71)

 در بعضی از روایات آمده است که « فضحکت » به معنای « حاضت » هست در همان لحظه خانم حیض شد. بنابر این هر گاه امر الهی به موضوعی تعلق بگیرد آن محقق خواهد شد. « انما امره الی اله اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (82 / یس )

یعنی هر آینه چون به چیزی اراده فرماید، کارش این بس که می گوید: باش پس اولیاء الهی نیز مظهر و تجلی امر الهی هستند و اراده الهی از کانال وجود آنها به منصه ظهور می رسد.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

پنج درس آموزنده و سعادت بخش از امام سجاد(ع)

۱ – مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود آورده است :امام سجّاد صلوات اللّه علیه چون نماز صبح را به جا مى آورد؛ در جایگاه خود مى نشست و دعا مى خواند تا موقعى که خورشید طلوع نماید؛ و پس ‍ از طلوع خورشید، دو رکعت نماز براى سلامتى خود و افراد خانواده اش ‍ مى خواند و سپس مختصرى مى خوابید.

و چون از خواب بیدار مى شد، دندان هاى خود را مسواک مى نمود و بعد از آن مشغول صرف صبحانه مى گردید.(۵۴)

۲ – مرحوم کلینى ، به نقل از حضرت صادق آل محمّد علیهم السّلام حکایت فرماید:هرگاه یکى از دامادهاى امام سجّاد علیه السّلام داخل منزل وى مى گردید و بر حضرتش وارد مى شد، امام سجّاد علیه السّلام عباى خود را از دوش بر مى گرفت و براى او پهن مى نمود تا روى آن بنشیند.

و سپس به داماد خود مى فرمود: خوش آمدى ، که تو هم تأمین کننده هزینه هاى خانواده خود و هم ، نگه دارنده ناموس خود از شرّ هواهاى نفسانى و اجانب هستى .(۵۵)

۳ – روزى امام سجّاد علیه السّلام مشغول خوندن نماز بود، که در بین نماز عباى آن حضرت از روى شانه اش افتاد و حضرت بدون کمترین توجّهى نسبت به آن ، با همان حالت به نماز خود ادامه داد.

چون از نماز فارغ شد یکى از اصحاب آن حضرت جلو آمد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! چرا هنگامى که عبا از روى شانه شما افتاد، بدون توجّه به آن ، به نماز خود ادامه دادى !؟

امام علیه السّلام فرمود: این چه اعتراضى است که مطرح مى کنى !؟

آیا مى دانى من در حال نماز، در مقابل چه کسى قرار داشتم ؛ و با چه کسى سخن مى گفتم ؟

آیا توجّه ندارى ، هر مقدارى که از نماز با خلوص و توجّه کامل به خداوند متعال باشد به همان مقدار مقبول درگاه الهى قرار مى گیرد.

آن شخص گفت : پس واى بر حال ما، که بیچاره هستیم .

و حضرت فرمود: از لطف و رحمت پروردگار مهربان ناامید نباشید، چون خداوند متعال به وسیله نمازهاى نافله ، نواقص نماز را تکمیل و جبران مى نماید.(۵۶)

۴ – روزى شخصى حضرت سجّاد علیه السّلام را تعریف و تمجید کرد واظهار علاقه شدیدى نسبت به آن حضرت داشت .

امام علیه السّلام فرمود: خداوندا، به تو پناه مى برم از این که مبادا دیگران مرا دوست بدارند، در حالى که تو مرا دشمن داشته باشى .

همچنین حکایت کره اند:روزى که عید عرفه بود، آن حضرت از محلّى عبور مى نمود، عدّه اى را مشاهده کرد که در حال گدائى بودند و از این و آن تقاضاى کمک مى کردند.

حضرت با حالت تعجّب به آن ها نگاهى نمود و فرمود: واى بر شما، که در مثل چنین روزى – روز عرفه – از غیر خداوند متعال ، کمک مى طلبید و چشم امید به دیگران بسته اید.(۵۷)

۵ – مرحوم کلینى رحمه اللّه علیه در کتاب شریف کافى آورده است :

شخصى به نام سعید بن مسیّب حکایت کند:روزى به محضر مبارک امام سجّاد علىّ بن الحسین علیهماالسّلام وارد شدم در حالتى که آن حضرت مشغول خواندن نماز بود، پس چون نماز خود را به پایان رساند، شخصى درب خانه را زد.

حضرت فرمود: سائلى – گدائى – آمده است و تقاضاى کمک دارد، او را ناامید مگردانید.(۵۸)

 پی نوشتها:

۵۴- اعلام الورى ۲۹۷؛ کشف الغمه ۲/۲۸۶؛ اعیان الشیعه ۱/۶۳۰٫

۵۵- طبقات ابن سعد ۵/۱۵۶٫

۵۶- تاریخ آل محمد ۱۲۷؛ تاریخ گزیده ۲۰۳٫

۵۷- ارشاد ۲/۱۵۴٫

۵۸- اعلام الوردى ۲۹۷؛ کشف اغمه ۲/۲۸۴؛ فصول المهمه ۲۰۹؛ نور البصار۱۴7

ادامه نوشته

زندگی حضرت زینب

در شرایط کنونی اگر بانوان جوامع اسلامی سیره عملی و اوصاف اخلاقی شیرزن کربلا حضرت زینب(س) را الگو و اسوه خود قرار دهند، روزبه روز ارزش‏‌ها و فضایل آنان شکوفاتر خواهد شد. 

پانزدهمین روز از ماه رجب سال 62 هجری مصادف است با سالروز وفات اسوه صبر و شکیبایی حضرت زینب کبری (س)، بانویی که از وجود او بود که صبر معنا و مفهوم پیدا کرد و واژه صبر در مقابل نام حضرت زانو ‌زند.

ادامه نوشته

مختصری از زندگی‌نامه امام باقر (ع)

مختصری از زندگی‌نامه امام باقر (ع)

هفتم ماه ذی الحجه سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر(ع) است.

وصیت حضرت باقر العلوم (ع) در برپایی مراسم عزاداری خودهفتم ماه ذی‌الحجه مصادف است با سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر (ع). شهادت آن بزرگوار را به تمامی ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت می‌گوییم. در ادامه شرح کوتاهی از زندگی‌نامه آن حضرت را بخوانید:

نام مبارک امام پنجم محمد بود. لقب آن حضرت «باقر» يا «باقرالعلوم» است. بدين جهت که دريای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکار ساخت. القاب ديگری مانند «شاکر» و «صابر» و «هادی» نيز برای آن حضرت ذکر کرده‌اند که هريک باز گوينده صفتی از آن امام بزرگوار بوده است.

ادامه نوشته

. تلخى گوش و شورى آب چشم

. تلخى گوش و شورى آب چشم

ابن ابى ليلى - كه يكى از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

روزى به همراه نعمان كوفى به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم ، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست ؟

عرض كردم : مردى از اهالى كوفه به نام نعمان مى باشد، كه صاحب راءى و داراى نفوذ كلام است .

حضرت فرمود: آيا همان كسى است كه با راءى و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مى كند؟

عرض كردم : بلى .

پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اى نعمان ! آيا مى توانى سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائى ؟

نعمان پاسخ داد: خير.

حضرت فرمود: كار خوبى نمى كنى ، و سپس افزود: آيا مى شناسى كلمه اى را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟

جواب گفت : خير.

امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شورى آب چشم و تلخى مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بى مزّه بودن آب دهان شناختى دارى ؟

اظهار داشت : خير.

ابن ابى ليلى مى گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم ، شما خود، پاسخ آن ها را براى ما بيان فرما تا بهره مند گرديم .

بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربى آفريده است ؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه ، در آن نمى بود پيه ها زود فاسد مى شد.

و همچنين خاصيّت ديگر آن ، اين است كه اگر چيزى در چشم برود به وسيله شورى آب آن نابود مى شود و آسيبى به چشم نمى رسد؛ و خداوند در گوش ، تلخى قرار داد
تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.

و بى مزّه بودن آب دهان ، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آسانى اخلاط سر و سينه خارج مى گردد.

و امّا آن كلمه اى كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مى باشد: جمله ((لا إ له إ لاّ اللّه )) است ، كه اوّل آن ((لا اله )) يعنى ؛ هيچ خدائى و خالقى وجود ندارد و آخرش ((الاّ اللّه )) است ، يعنى ؛ مگر خداى يكتا و بى همتا.(1)

2. يك جهان در يك جسم

روزى يك نفر نصرانى به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤ ال هائى را مطرح كرد؟

امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت :

خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است ، تمام بدن انسان داراى 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مى باشد.

رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مى دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مى دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پى نگه دارنده گوشت ها مى باشند.

سپس امام عليه السلام افزود:

خداوند دست هاى انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو يك قطعه ؛ و شانه نيز داراى سه قطعه استخوان مى باشد.

و همچنين هر يك از دو پا داراى 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران .

و نشيمن گاه نيز داراى دو قطعه استخوان مى باشد.

و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد.

و در هر يك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است ، كه دو طرف 18 عدد مى باشد.

و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست .

و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد.

و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غير از فكّ پائين و بالا، موجود است .

و معمولا انسان ها تا سنين بيست سالگى ، 28 عدد دندان دارند؛ ولى از سنين 20 سالگى به بعد تعداد چهار دندان ديگر كه به نام دندان هاى عقل معروف است ، روئيده مى شود

چرا باید خوبی ها را روی سنگ نوشت و بدی ها را روی شن نوشت ؟

چرا باید خوبی ها را روی سنگ نوشت و بدی ها را روی شن نوشت ؟

دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند. در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آن ها در اثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد.آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت: «امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.»

سپس راه خود را ادامه دادند و به قسمت عمیق رودخانه رسیدند. آن دوستی که سیلی خورده بود پایش لغزید و نزدیک بود با جریان آب به سمت پرتگاهی خطرناک برود که دوستش او را نجات داد.وقتی نفسش بالا آمد سنگ تیزی برداشت و به زحمت روی صخره ای نوشت: «امروز بهترین دوستم،جانم را نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسید: «چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟» دیگری لبخند زد و گفت: «وقتی بدی می بینیم باید روی شن ها بنویسیم تا به راحتی با جریان آب شسته شود و وقتی محبتی در حق ما می شود باید روی سنگ سختی حک کنیم تا برای همیشه بماند.

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت‌های جنگی چیزی را برای خود بر نمی‌داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟

کورش گفت اگر غنیمت خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی‌بهره اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد و بخششی که پاداشش اعتماد است بزرگترین گنج هاست غنیمت‌های جنگی را نمی‌بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت؛ سپس  کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.

وقتی که مال‌های گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود!

کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی‌بهره اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد و بخششی که پاداشش اعتماد است بزرگترین گنج هاست.

حکایت های آموزنده

حکایت های آموزنده

 Image result for ‫مار و زنبور‬‎

روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: �انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.�

اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: �من او را می‌گزم و مخفی می‌شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.�

مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: �ای زنبور لعنتی� و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.

مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می‌کرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.

برخی بیماری‌ها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود می‌شوند یا شکست می‌خورند. بیماری سرطان از جمله بیماری‌هایی است که دلیل عمده مرگ و میر بیمارانش باخت و تضعیف روحیه آنان است.

زندگي کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است..

Image result for ‫زندگي کردن با مردم‬‎

زندگي کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است..

تا مي تازي با تو مي تازند.

زمين که خوردي، آنهايي که جلوتر بودند.. هرگز براي تو به عقب باز نمي گردند.

و آنهايي که عقب بودند، به داغ روزهايي که مي تاختي تورا لگد مال خواهند کرد!

در عجبم از مردمي که بدنبال دنيايي هستند که روز به روز از آن دورتر مي شوند 

وغافلند از آخرتي که روز به روز به آن نزديکتر مي شوند..

باورهایی که در مورد خودمان داریم سازنده اعتماد به نفس ماست اگر باورهای درستی داشته باشیم اعتماد به نفس خوبی داریم واگر باورهای نادرستی داشته باشیم اعتماد به نفس پایینی داریم اگر احساس کنید 

دوست داشتنی نیستم.

زیادی چاق یا لاغرم..

هیچ کس دوستم ندارد.. 

زیبا نیستم ..

هیچ کاری را درست انجام نمیدهم ...

اینها همه شما را در مدارناتوانی وعجز قرار می دهدوودر نتیجه اعتماد به نفستان پایین می آید..

هرگز موانع را بزرگ نکنید توجه خود را به عظمت خدا معطوف کنید قدرت خدا را در نظر آورید.

سرگرم کلنجار با مشکلات وموانعی که نمیگذارند خیر وصلاح خود را ببینید نشوید این عبارت تاکیدی را همیشه تکرار کنید:

یک خوشی غیره منتظره پیش می آید تا آرزوی به ظاهر محالم هم اکنون برآورده شود

به آرزوهایتان بال وپر دهیدما باید به همه چیزهای به ظاهر محال عینیت ببخشیم.

عشق‌ها را، رابطه‌ها را، زندگی‌ها را، گاهی با محبت و گذشت باید دوباره چسب کرد ...

 چه آدمهایی که در همین شهر، در حوالی‌مان زندگی می‌کنند و شاید با یک گذشت خیلی کوچک و البته سر موقعش می توانستند همین حالا غرق در زندگیه عاشقانه‌ی شان باشند و هر لحظه عشق را تجربه کنند اما ...

امایش را نمیگویم، دلش را ندارم!!!

فقط ای کاش یادمان نرود

همان لحظه‌ای که دیگر همه چیز را تمام شده دیدیم، هم لحظه‌ای به گذشت، به محبت فکر کنیم، جای دوری نمی‌رود ...

معرفی کتاب سفید برفی

داستان سفید برفی

داستان سفید برفی از انواع داستان های جالب و جذاب است که همه کودکان از شنیدن این داستان کودکانه نهایت لذت را می برند و والدین و مربیان مهد کودک می توانند این داستان کودکانه زیبا را برای بچه ها در منزل و یا مهد کودک تعریف کنند و آن ها را با زندگی پر ماجرا و جالب سفید برفی آشنا سازند.

داستان سفید برفی و داستان سیندرلا و قصه ماه پیشونی از انواع داستان های شیرینی هستند که شما می توانید این داستان ها را به عنوان قصه شب و یا برای سرگرم کردن کودکان در منزل برای آن ها تعریف کنید.

داستان زیبا سفید برفی

ادامه نوشته

ماجرای شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام و اثبات امامت امام زمان عجل الله تعالی وفرجه الشر

Image result for ‫شهادت امام حسن عسگری‬‎

 

ادامه نوشته
 
  BLOGFA.COM