شب عباس زریاب خویی با حضور محمدعلی موحد، شفیعی کدکنی، ژاله آموزگار، داریوش شایگان و سید مصطفی محقق د
شب عباس زریاب خویی با حضور محمدعلی موحد، شفیعی کدکنی، ژاله آموزگار، داریوش شایگان و سید مصطفی محقق داماد برگزار شد
on: ۱۴ اسفند ۱۳۹۲In: شب عباس زریاب خویی, شب های بخارا17 Comments
شب «عباس زریاب خویی» عنوان صد و پنجاه و چهارمین شب از شبهای مجله بخارا بود که عصر چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲ با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.
در ابتدای این بزرگداشت دکتر صادق سجادی پیام سید کاظم موسوی بجنوردی، ریاست مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را برای حاضران قرائت کرد :
به یاد استاد زریاب
به مشتاقان فرهنگ و تمدن اسلام و ایران در مجلس بزرگداشت زندهیاد استاد زریاب سلام و درود میفرستم و از تجدید خاطره مصفای آن دانشی مرد سترگ، بیاندازه احساس خشنودی و خرسندی میکنم. استاد زریاب بیگمان یکی از معدود دانشمندان معاصر روزگار ما بود که از حیث جامعیت در انواع و اقسام دانشها، میباید یاد او را در کنار بزرگان و سرآمدان تاریخ و فرهنگ میهن ما گرامی داشت. وجود استاد زریاب آمیزهای شکوهمند از هوش شگفت انگیز و حافظۀ سرشار و ذوق سلیم بود و گسترهای عظیم از علم و اطلاع عمیق در تاریخ و فلسفه و کلام و ادبیات و کتابشناسی و نسخهشناسی. تسلط استاد زریاب بر ادب فارسی و عربی و چند زبان غربی، بیتردید بر دامنۀ شگفتانگیز علم و آگاهی او میافزود. کمتر کسی مانند او میتوانست درباره سیره نبوی ( ص) و تاریخ اسلام و تاریخ ایران، به ویژه دوره مغولان و ایلخانان و نظرات کلامی ابراهیم نظّام و فارسیات ابونواس و شرح خاقانی و شرح مشکلات شعر حافظ شیرازی، یا دقائق فلسفه کانت، آن هم در عالیترین سطح مقاله و کتاب بنویسد، چندان که متخصصان این موضوعات را از عمق دریافتها و نوشتههای خود شگفتزده کند. با این همه باید اذعان کرد نوشتههای موجود زریاب که با کمال تأسف چندان پرشمار نیست، با وجود تنوع، همچنان حاکی از اطلاعات و دانش وسیع او نیست و کسانی که توفیق درک محضر استاد را داشتند، بیگمان نمونههای بسیاری از وسعت علم او، در کنار ذکاوت و سرعت انتقال بینظیر وی در خاطر دارند. ترجمههای او نیز در باب تاریخ و فلسفه ، از عربی و آلمانی و انگلیسی، نمونهای از تسلط بر آن زبانها و دقت در انتقال مفاهیم به زبان فارسی است. زریاب عاشق و دلبسته ایران و زبان فارسی بود و تحقیق و تفحص در این زمینهها را وظیفۀ محتوم خود و معاصران میدانست. تجربه علمآموزی زریاب در دو سنت آموزشی شرقی و غربی، که هر دو به حدّ اعلی رسید، از او عالمی بیهمال ساخته بود. با همه شگفتی که از دریای ژرف علم استاد زریاب ابراز میکنیم و مقام او در ین زمینه بسی برتر از آن است که بتوان در چند سطر به بیان آورد. ملکات و سجایای بینظیر اخلاقی، سوی شگفتانگیزتر شخصیت بیهمتای او بود, زریاب سخت متواضع و فروتن بود، بدان حد که گاه برخی از اطرافیانش فاصله علمی خود را با او فراموش میکردند. او در همه احوال جانب انصاف و تقوای علمی را فرو نمینهاد و نیک نفسی و خوش خلقی و طنز و طیبت سیره معمول او بود ـ حتی در زمانهایی که گاه از ستمها به خود بستوه میآمد، ناامید و مأیوس نمیشد و همه اینها نشان داد که درخت تناور و پر شکوه علم و اخلاق او تا چه اندازه پربار است.
شب زریاب خویی ـ عکس از مجتبی سالک
مایه سرافرازی است که استاد زریاب از هنگام بنیاد دایرهالعمارف به این مرکز پیوست و تألیف شماری از مهمترین مقالات را بر عهده گرفت و در جلسات شورای علمی و در هر مجلسی که حضور داشت، با وجود تواضعی که در وجود او موج میزد، در مرکز توجه بود و چون سخنی از مجهولی به میان میآمد، نگاهها بیاختیار به او دوخته میشد و همگان منتظر بودند تا زریاب از گنجینۀ حافظه حیرتانگیز خود کدام بیت از فرزدق و ابونواس و طغرایی و فردوسی و حافظ و سعدی و خاقانی و یغما را به عنوان شاهدی بر لغتی خواهد خواند، یا جملهای دشوار از شفای بوعلی و اسفار صدرای شیرازی را شرح خواهد کرد، یا توضیح خواهد داد که در تاریخ طبری و ابن اثیر و ابن اسفندیار نام و نسبت کدامیک از خاندانهای کهن ایران به اشتباه ضبط شده است، یا تلفظ درست واژهای ترکی و مغولی در جهانگشای جوینی چیست؟ یا منظور از نسبت زندقه به یک نفر از دشمنان رسول خدا(ص) در آغاز بعثت ، مانویت بوده است و صدها و هزاران مسئله دیگر که حل آنها به فکر و نظر مردی ممکن میشد که به حق به او لقب « دایرهالعمارف» داده بودند.
بار دیگر خاطره استاد زریاب را گرامی میدارم و به خانواده بزرگوار او ادای احترام میکنم و امیدوارم که تجدید خاطره استاد تأکید دوبارهای بر گردآوری و نشر آثار او باشد.
متشکرم.»
سپس علی دهباشی از دکتر محمد علی موحد دعوت کرد تا اولین سخنران شب عباس زریاب خویی باشد و دکتر موحد درباره زریاب خویی چنین گفت:
« وقتی آقای دهباشی از نیّت خود در برگزاری مراسمی به نام زریاب و گرامیداشتِ یادِ او با من سخن گفت، مشتاقانه استقبال کردم؛ اما بعدها که فکر کردم درچنین مجلسی چه بگویم، دچار تردید شدم. درست است که دریا دروازۀ خاصی ندارد و ازهرجا میتوان درآن وارد شد، اما خوب شیب دریا درهمه جا یکسان نیست؛ جاهایی هست که تقریباً بلافاصله بعد ازساحل به اعماق سهمگین میرسیم، و جاهایی دیگر که شیب ملایمتر است و دامن دریا درازتر و پهنتر و نرمتر؛ و من دراین مایهها فکر میکردم.
دکتر محمد علی موحد ـ عکس از مجتبی سالک
فکر میکردم چه بگویم که مناسب چنین مجلسی باشد. تحقیقات علمی و موشکافیهای هوشیارانه و عالمانۀ زریاب در زمینههای فلسفی، تاریخی وغیره در مقالههایی که برای دایرهالمعارفهای مختلف نوشته، پراگنده هست و هریک ازآن مقالهها میتواند موضوع بحثی پروپیمان برای یک یا چند جلسه سخنرانی باشد. وهمچنین است کار ترجمههای اوـ که زریاب را کمتر به عنوان یک مترجم میشناسند. دربارۀ هریک از ترجمههای او میتوان به تفصیل سخن گفت، اما آیا این مجلس مناسب چنان بحثهایی هست؟ آنگونه بحثها باید درمجالس ویژۀ پژوهشگران و متخصصان مطرح شود نه درچنین مجلسی که صرفاً به قصد تجدید خاطره و گرامیداشتِ نام و یاد او فراهم آمده است. سرانجام من برآن شدم که امشب دکتر زریابِ علاّمه را با همۀ فضایلی که داشت، به همکاران و شاگردان دانشگاهی او واگذارم و از دوست نازنین خود «میرزاعباس خویی» سخن بگویم؛ میرزاعباس خویی که همراه میرزا باقر حکمت در سال۱۳۲۱ درتبریز به سراغ من آمد. میخواهم تصویری زنده و گویا ازآن دریای ذوق و ذکاوت و مهربانی ارائه دهم. من میخواهم زریاب را درآیینۀ نامههایش ببینیم نه در آیینۀ تحقیقات و مقالاتش.
زریاب درسال۱۳۱۶ به قم رفت ومدتی درآنجا بود. او درآن زمان سیکل اول متوسطه را خوانده بود، آنهم درخوی. ما درآن زمان یک گرفتاری عمده داشتیم که برای خیلی از شما قابل درک نیست. مردم آذربایجان فکر میکردند بچهها را میبرند نظام وظیفۀ «اجباری». میترسیدند، اکراه داشتند، مخصوصاً آن زمان خانوادهها خیلی به همدیگر وابسته بودند و خیلی سخت بود که جوانی را ازخود دوربکنند، بفرستند به جایی که نمیدانستند کجاست! برای همین شناسنامهها را یکسال دیرتر، یعنی کوچکتر میگرفتند (شناسنامۀ من و زریاب هم همینطور است). برای اینکه احساس خیلی مبهمی داشتند که این جریان گذرا است، این دولتِ پاینده نیست و بالاخره دریک سال هم ممکن است عوض بشود.
زریاب درسال ۱۳۱۶ درسنّ وسالی است که میخواهند ببرندش نظام وظیفه. شخص تا مدتی که تحصیل میکرد معافیت تحصیلی داشت. در آذربایجان فقط یک مدرسۀ متوسطۀ ۱۲کلاسه در تبریز داشتیم، یکی هم بعدها در ارومیه (رضائیه آن روزها) افتتاح شد. یا باید زریاب را ازخوی به یکی از این شهرها که دوازده کلاس کامل داشت بفرستند تا سیکل دوم را بخواند، و این کلی خرج داشت که تحمل آن برای هر خانواده آسان نبود. راه دیگری که مخصوصاً در روستاها و شهرهای کوچک آذربایجان برای فرار از اجباری رفتن ازآن استفاده میشد، آن بود که بچهها را به قم میفرستادند تا طلبه بشوند؛ چون طلبهها قانوناً ازخدمت سربازی معاف بودند. زریاب را اینجوری فرستادند به قم. پدرش کاسبکاری بود، دید یا باید خرج زیادی متحمل شود و اورا به تبریز بفرستد، یا باید بفرستد به قم. خوب،کسی که از سیکل اول به قم آمده، مقدماتی را باید طی کند تا خودش را برساند به جایی که بتواند در حوزۀ درس بزرگان حاضر شود.
آقا میرزاعباس پس از طی سالهای اول درقم با یکی ازفضلای تبریز، آقا میرزاجعفر خیابانی (یا آقا میرزا جعفر نوبری، آیهالله اشراقی بعدی) همحجره شد. نسخۀ نُه تا ازنامههایی که درهمان ایام طلبگی یا اندکی بعدازآن به او نوشته، در دست من است. چهار نامه هم به خودِ من نوشته، یکی از آلمان، یکی از ترکیه، دوتا هم از امریکا یکی در اول رسیدنش و یکی هم در آخر اقامتش درآنجا. و این برای من خیلی جالب است که آدمهایی مثل زریاب که فُرماسیون فکری، تشکل فکریشان درایران به حصول میپیوندد، وقتی اول باربه غرب میرسند، چه حس میکنند وبرداشتشان ازجامعۀ غربی چیست. آن زمان مثل حالا نبود که تلویزیون و رادیو باشد و به اخبار سراسر دنیا دسترسی داشته باشیم.
حال میخواهم نامههای زریاب را باهم مرور کنیم. من متأسفانه در نامهنویسی تنبلترین مخلوقاتِ خداوندم؛ بسیار به ندرت نامه مینویسم و اگربنویسم، بسیار بیرمق مینویسم، برخلاف زریاب که نامههایش آیینۀ تمامنمای وجودش بودند.
نامههای زریاب معمولاً با نثری ادیبانه و لحنی طنزآمیز، مشحون از تلمیحات مُنشیانه نوشته شده و حکایت از ذهنی روشن، طبعی جوینده و نوطلب دارد. سه چیز دراین نامهها موج میزند: عطش بیپایان برای دانش، مهربانی و وفاداری بیکران درحق دوستان، و تعلق خاطر شدید به ایران.
او پس ازختم تحصیلاتش درآلمان نزد من آمد که در لندن بودم و مدتی را شب و روز باهم بودیم. هفتهای یک روز ازخانه بیرون نمیآمد، مینشست و جواب نامههایی را که از دوستانش رسیده بود مینوشت. تخصیص یکروز درهفته وصرف وقت برای این کارعلامتِ احترامی بود که برای دوستانش داشت. من به شوخی میگفتم روزِ زیجنشینی خویی است. نامههای اوایل دوران جوانی وی غالباً تاریخ ندارند. عجیب است که متخصص تاریخِ ما در دوران طلبگی هیچ التفاتی به تاریخ نشان نمیدهد. تنها از مفادِ نامهها باید فهمید که درچه برههای از زمان نوشته شدهاند.
شب زریاب خویی ـ عکس از جواد آتشباری
دربارۀ زریاب چیزهای زیادی نوشتهاند. زندگینامۀ خودنوشتی هم ازاو در دست است که مراحل تحصیلات خود را بهطور اختصار درآنجا گفته است. این زندگینامه در مجموعه مقالات او به نام بزمآوردی دیگر ازص۴۱۳ تا ص۴۵۲ چاپ شده است. اما اطمینان دارم آنچه امروز میشنوید از قماشی دیگر است، رنگ وبوی دیگری دارد. پس وقتتان را نمیگیرم و شروع میکنم از نامهای که ظاهراً در سال۱۳۲۱ و یا اندکی پیش از آن نوشته شده است؛ چراکه در این نامه میگوید شرح منظومه را در خدمت حضرت حاج آقا روحالله ادامه میدهد؛ و ما میدانیم که امام خمینی درسال۱۳۲۱ تدریس فلسفه را بکلی تعطیل کرد و تمام وقت را به فقه و اصول پرداخت. این نامه اولاً حکایت دارد که طلاّب درآن سال با نهایت عسرت زندگی میکردند. مینویسد:
نکاکت[۱] حاکم علیالاطلاق است. با اینکه ماه جاری پنج تومان از طرف ابوی و پانزده هزار از جانب صدر [آقا سید صدرالدین صدر که عنایت خاصی به خویی داشت] و پانزده هزار از جانب محمد تقی [آقا سید محمد تقی خوانساری] رسیده، پنسی و پشیزی و دیناری و شاهی و فرانکی و یوفی درسرتاسر کشور پهناور جیبهای حقیر وجود ندارد، مگر چوبهای شکسته و قوطیهای کبریت و غیره. اکنون همه شب منتظرم تا که برآید/ نوری که به هر خانه چراغی دهد از غیب.
دراین نامه از وضع اسفناک حوزۀ علمیّه نیز خبر میدهد که طلاّب به جای درس خواندن، وقت خود را به دستهبندیها و جنجالآفرینیها صرف میکردند. مینویسد:
اوضاع اجتماعیۀ حوزۀ غیرعلمیّه به همان نحو که حضرت نوح گذاشته، باقی است. اختلاف کثیری بین جنودالشیاطین و همّازان و مشّائان موجود است. جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جانهای شیران خداست.
دکتر داریوش شایگان و حسین زریاب خویی ـ عکس از مجتبی سالک
معلوم است که زریاب دیگر از قم سرخورده و دارد به چشم انتقاد در آن مینگرد. قم هیچ جذابیتی برای او ندارد بلکه جمود و تحجّر حاکم بر آن سخت رنجش میدهد.
هرروز نسخهای تازه و هرشب ترانهای بیاندازه از این مگسانِ دور شیرینی در ساحت مدرسۀ مقدّسه طنینانداز، لعن به حجت[آیهالله سید محمد حجت کوکمری] و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی [آیهالله خوانساری] جای مباحثات علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است. خانه از پایبست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است.
زریاب دراین نامه از برنامههای تحصیلی خود نیز خبر میدهد:
اکنون درخدمت آقا علی صافی گلپایگانی مشغول امرار حیات میباشم. مباحثات خود را در قسمت منظومه خدمت حضرت حاج آقا روحالله ادامه داده، رسائل را نیز خدمت آقا سید محمد داماد مشغول تحصیلم. روز در فکر طالبِ مجهول/ شب به تکرار فاعل و مفعول. یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است. عباس بن علی بن حسن الخویی
درآخر این نامه اشعاری ازجامی نقل کرده در معنی حدیث شریف «کُنتُ کَنزاً مخفِیِاً وأحبَبتُ أن اُعرَف». این، ریشههای کششهای عرفانی خویی را نشان میدهد. منظومۀ جامی و شرح این حدیث به سه بخش قابل تقسیم است: بخش اول شرح «کُنتُ کنزاً مخفِیّاً»، بخش دوم شرح «فأحبَبتُ أن اُعرَف»، و بخش آخر شرح «فَخَلَقتُ الخَلق لَکَی اُعرَف»؛ و زریاب با قلم آن سه بخش را از هم جدا کرده است. میگوید:
این اشعار را در شرح مثنوی مولوی تألیف خاتمهالحکما و افتخارالقدما حاج ملاّهادی سبزواری دیده، استنساخ کردم و تقدیم داشتم؛ اگرچه مأمون نبودم که به نظر شریف رسیده است یا نه؟ درهر صورت اعد ذکر نعمان
نامۀ دوم:
این نامه تاریخ دارد: ۱۹ صیام. ولی معلوم نیست از کدام سال؟ ظاهراً باید رمضان ۱۳۲۱ یا ۱۳۲۲ باشد. نامۀ آقای اشراقی درشانزدهم رمضان به دستش رسیده:
نامۀ آن یار گرامی با یک کاروان شوق و شادی در شانزدهم رمضان (ساقالله الیک سعاده اهلاله و عرّفک برکه کماله و لقاک الله فیه ما ترجوه و رقاک الی ماتحبّ فیما تتلوه وجعلالله مایطول من هذاالصوم مقرونا بافضلالقبول مؤذنا بدرکالبغیه ونجحالمأمول و لااخلاک من برّ مرفوع و دعاء مسموع) زیارت شد و…
در متن نامه این قبیل عربیبافیها ادامه دارد. در گزارش احوال خود مینویسد:
حالات این غریبِ مهجور دستخوش بازیچۀ دوران و فرسودۀ ایام را خودتان غیبگویی فرموده بودید. سبحانالله رمّالی و طلسماتو زجرِ طیر وتفأل و علمالفراسه همهاش تحصیل فرمودهاید و از مجنه امّالصبیان و دیوکدۀ سلیمان به اخذ لیسانس نایل آمده و از جابربن حیّان و میرزا ملکم خان اجازۀ اجتهاد گرفته و از سطیح و زرقاء کاهنه ورقۀ دخالت در امور حسبیّه صادر نموده، قصۀ هارون و ابونواس بهخاطرم آمد که گفت: کانّک مَعَنا
و امضای نامه بدین قرار است: « عباس بن علی بن حسن الخویی».
این نامهها البته جنبۀ شخصی دارد. نامه از یک فردِ طلبۀ مشتغل در سطح بالای مدارج تحصیلی است، به فرد دیگری که به لحاظ پایۀ دانش و زاویۀ دید با او احساس قرابت و نزدیکی میکند. اما مفادّ نامهها از فضای محدودِ دوستی میان دو فرد فراتر میرود و پرتوی میافکند، قوی و روشنگر، به فضای عمومی دارالعلم بزرگی که در سراشیبِ رکود و تراجع افتاده و نشاط و جذابیّت و جنب وجوشِ معنوی و فکری را از دست داده، نومیدی و دلزدگی و بیرغبتی بر جان و دل دانشجویان باهوش و مستعدِ آن مسلط گشته است.
نامۀ سوم:
این نامه تاریخ دارد و از مفاد آن معلوم است که در تهران نوشته شده است:
این نامه در منزل حضرت آقای عزّالدین [آیهالله سید عزّالدین زنجانی] با قلم و حبر و قرطاس ایشان سمت تحریر یافت. و کان ذلک فی ثمان مضین من شهرالرجب ۱۳۶۲…
دربارۀ زریاب گفتهاند که تقیزاده اورا کشف کرد؛ و این البته درست است. زریاب گنجی بود که تقیزاده اورا کشف کرد و به هنینگ معرفیاش کرد و وسایل اعزام اورا برای تحصیل به آلمان فراهم آورد. اینها همه درست، اما نگفتهاند که این گنج چگونه گرد آمده بود. چگونه یک طلبه که وقتی خوی را ترک میکرد و فقط امتحان سیکل اول متوسطه را گذرانده بود، پس از پنج سال تحصیل در قم آن برجستگی و درخشندگی را پیدا کرده بود که نظر تقی زادۀ مشکلپسند را به خود جلب کرد. نقش شریعت سنگلجی در تحول فکری و بیداری ذهنی زریاب تا اندازهای مغفول مانده است. زریاب و دوست همحجرۀ او اشراقی، هر دو سخت تحت تأثیر شریعت سنگلجی بودند و برخلاف طلبههای دیگر که به مباحثه در محدودۀ متون درسی معین اکتفا میکردند، حرص و ولع شدیدی به مطالعات در زمینههای خارج نشان میدادند. علمای ما معمولاً مطالعاتشان عمیق ولی محدود بود. آیهالله شیخ جعفرسبحانی جایی گفته است: «وقتی امام خمینی تصمیم گرفت که فلسفه را کنار بگذارد و به فقه و اصول بپردازد من چندین جلد از امّهات کتب فقه واصول بردم خدمت ایشان. ایشان سه چهارتا از کتابها را کنار گذاشت و باقی را گفت که ببر. و گفت اگر من خودم را به اینها مشغول کنم دیگر نمیرسم فکر بکنم و نظری ازخود داشته باشم». این نشانگر یک متفکر اصیل است که نمیخواهد خود را با اقوال دیگران مشغول بدارد، ولی از طرف دیگر این محدودیتِ مطالعات را نمیشود منکر شد که اگر برای متفکران اصیل ضرری نمیرساند، برای یک جامعۀ علمی چنین نیست. محدود کردن ذهن به چند متن معیّن ممکن است مطالعه را ژرفای بیشتری ببخشد ولی افق اندیشه را در تنگنا میگذارد و حرکت فکری را زیان میرساند.
شریعت سنگلجی کتابخانۀ جامعی داشت. از کتابهایی که در مصر و بیروت و دمشق چاپ میشد، هرچه به تهران میرسید در کتابخانۀ او موجود بود. من خود در۱۳۱۹ با شریعت آشنا شدم. وسیلۀ آشنایی من با زریاب نیز او بود که نشانی مرا در تبریز به زریاب داده و او را که برای دیدن خانواده به خوی میرفت، به سراغ من فرستاده بود. او با میرزاباقر حکمت نزد من آمدند. میرزاباقر معمّم بود ولی زریاب مکلاّ بود. ارتباط با شریعت نه تنها باب آشنایی با عالم کتاب ـ مخصوصاً کتابهای جدیدـ را به روی زریاب گشود، او را با فضلای جوان و نواندیش مانند بدیعالزمان کردستانی، محمدجواد مشکور، محمدتقی دانشپژوه و امثال آنان که در دور و برِ شریعت بودند آشنا ساخت.
بعد از سقوط رضاشاه گرایشهای دینی توأم با تعصب شدید در ایران بالا گرفت. این اظهار علاقه به مباحث دینی و شور و تعصب مذهبی یک قسمت عکسالعمل فشاری بود که در دورۀ رضاشاه از سوی دولت و عمّال شهربانی برای حذف و امحاء نفوذ روحانیون و جلوگیری از جمع شدن مردم در مراسم مذهبی وارد میشد. به محض سقوط رضاشاه، مردمِ زخمدیده که مخصوصاً درجریان کشف حجاب سخت آزرده شده بودند، واکنش نشان دادند؛ و این تا حدی طبیعی بود. اما قسمت دیگرِ بالا گرفتن موج تعصبات مذهبی جنبۀ سیاسی داشت که بعد از ورود سربازان شوروی و اشغال بخشهای مهم شمال ایران و شروع تبلیغات کمونیستی و راهاندازی اتحادیههای کارگری و حزب تودۀ ایران، توسل به مذهب و استفاده از احساسات عامه به عنوان سدّی دربرابر نفوذ افکار و تمایلات کمونیستی تلقی میشد. کارِ تعصبات به جایی رسید که آقای خمینی درسال۱۳۲۱ درس فلسفه را تعطیل کرد و یکسره به فقه و اصول پرداخت. امام خمینی خود گفته است که ظرفی را که فرزند او آقامصطفی از آن آب خورده بود، نجس میدانستند چرا که پدر آقامصطفی مثنوی میخواند و فلسفه تدریس میکرد. وقتی غوغای تحجّر چندان قوّت گرفته باشد که کسی مانند آقای خمینی به تغییر رشتۀ تدریس خود روی آورد، تکلیف جوانانی چون زریاب و اشراقی معلوم بود. زریاب به فراست دریافت که در قم آیندهای نخواهد داشت و تا دیر نشده، باید گلیم خود را بیرون بکشد. او در شرح حال خود مینویسد:
من علاوه بر حضور در جلسات فقه و اصول و حکمت، به مطالعۀ کتب دیگری میپرداختم که در آن زمان در قم مورد پسند نبود. دوست من آقای حاج شیخ جعفر اشراقی تبریزی کتب اجتماعی و فلسفی و روانشناسی و نیز کتب فقه و اصول اهل سنّت را میخرید و من که مدتی با ایشان همحجره بودم، ازاین کتابها در حدّ وسع و امکان استفاده میکردم… مطالعۀ این کتابها و بازگو کردن مطالب آن در مجامع و محافل طلاّب عدهای را نسبت به من بدبین کرد و من میشنیدم که مرا در خفا به فرنگیمآبی و بهاصطلاح امروز به غربزدگی متهم میداشتند و حتی شخصی مرا مادّی خوانده بود.
علی دهباشی و دکتر موحد ـ عکس از مجتبی سالک
درسال ۱۳۲۲ خبر بیماری پدرم مرا واداشت که به خوی سفر کنم. مدتی در تهران با مرحوم شریعت سنگلجی مصاحب بودم و آن مرحوم هم لطف و محبت زیادی در حق من کرد و مرا تا ابد مدیون خود ساخت. با پایان گرفتن اقامت من در قم و تهران، یک دوره از زندگانی من که سالهای سازندگی روحی و معنوی من بود به پایان آمد. (بزمآوردی دیگر/ ص۵۰-۴۴۹)
آن نامۀ سوم که به تاریخ هشتم رجب ۱۳۶۲ نوشته شده ناظر به همین ایام است. مینویسد:
از موقع ورودم حضرت آقای شریعت منتهای لطف و مهربانی را درحقم مراعات داشتند و از هیچگونه مساعدت و بذل توجه دریغ نفرمودند. پس از دوازده روز اقامت در منزلشان به مسجد نقل مکان کردیم.
این حکایتِ ایامی است که شریعت درحال حیات بود. زریاب پس از مدتی کوتاه مجبور میشود به خوی برود، و چندی درآنجا ماند و بعدها که به تهران برگشت شریعت وفات یافته بود و زریاب مجدداً درهمان اتاق مسجد مأوا گزید. من خیلی سراغ زریاب درآن اتاق رفته بودم. تشکی داشت به اندازۀ اتاق، یا اتاقی داشت به اندازۀ همان تشک! او تشک را جمع نمیکرد. ای جوانان فکر نکنید که مرحوم زریاب در لحاف قو زندگی کرد و «زریاب» شد، او این گونه زندگی کرد.
در همین نامۀ مورخ ۸ رجب۱۳۶۲ مینویسد:
اطاق مسجد از حیث راحتی و نظافت و روشنایی درخور تقدیر است ولی چون یکنفر آنجا هست [مجاور مسجد] که هیچگونه تناسبی میان من و او نیست، متأذی هستم. با آقای قریشی نیز ملاقات کردیم. ذکرخیرشما تمام مذاکرات را مستوعب ساخت. با آقای مشکور و آقای موسوی نیز نظایر این برخورد اتفاق افتاد. من چشم بهراه و منتظر شما هستم تا حسّاً و شهوداً از حالات من مطلع باشید. چون هنوز کشتی در ساحلی لنگر نینداخته است دستخوش امواج است، تا بعد چه شود. اگر قصد مسافرت دارید لطفاً کاسه و بشقاب و قابلمه و پالتو را لطفاً با خودهمراه بیارید. اگر ندارید شرح حال خود و اوضاع آنجا را به من بنویسید. اگر کاغذی برایم فرستادهاند یا خدای نخواسته پولی آمده است بگیرید بفرستید. آقای شریعت تقاضا داشته کتاب ملانصرالدین را [ظاهراً مقصود دورۀ روزنامۀ ملانصرالدین باکو است که اشراقی از کتابخانۀ شریعت به امانت گرفته بود] درموقع مسافرت با خود بیارید؛ و نیز میگفتند اگر آنجا کتاب شیخ اسدالله تستری در اجماع (که اسمش فعلاً بهخاطرم نیست) پیدا شود برایشان بخرید.
قابل توجه است که زریاب نامههایی را که از قم نوشته بود «عباسبن علیبن حسن الخویی» امضا میکرد، اما از این به بعد امضاهای او خیلی ساده به صورت «عباس خویی» است و نیز عنوان نامهها فرق میکند؛ مثلاً عنوان نامۀ دوم چنین است: «به خدمت حضرت علاّمه مفضال منطیق نحریر ادیب متبحر ادامالله ایّام افاضاته مدی السنین والشهور» و حال آنکه در نامۀ سوم و چهارم به خطاب بسیار ساده و دوستانه «اشراقی عزیزم» اکتفا نموده است.
نامۀ چهارم نیز تاریخ ندارد اما از دوران حیات شریعت سنگلجی حکایت میکند. شریعت در اوایل محرّم ۱۳۶۳ وفات یافت؛ لاجرم نامۀ چهارم که برایتان میخوانم در فاصلۀ بین ۸ رجب تا آخر سال ۱۳۶۲ نوشته شده است:
حال من الحمدلله خوب است. بیشتر اوقات ذکرخیر شما با آقای شریعت و آقای غیاثی و آقای بدیعالزمان مطرح میشود. همگان به فضائل و اخلاق شما معترف و علاقمند هستند.
توضیحی باید بدهم بسیار مختصر در معرفی اشخاصی که از آنان نام برده شده است: آقاسید عبدالحمید غیاثی همسایۀ مرحوم شریعت بود. او در اول پیشنماز مسجد غیاث تبریز بود و در خلال وقایع و ماجراهای قیام شیخ محمد خیابانی، مثل عدۀ دیگر از روحانیونِ جوانِ تبریز از قبیل میرزاعلی آقا هیأت و حاج شیخ اسدالله ممقانی و میرزا باقرطلیعه و سیداحمدکسروی، به خدمت دادگستری درآمد و درآن زمان که زریاب این نامه را نوشته، مستشار دیوانعالی تمیز بود. بدیعالزمان کردستانی در ادبیات عرب دستِ قوی داشت، شعرهم میگفت وهموست که قصیدهای به عنوان لامیهالکُرد درمقابل لامیهالعرب و لامیهالعجم ساخته است.
زریاب درهمین نامه گزارش میدهد:
چندی است که به ترجمه و تحشیه کتاب فرقالشیعه نوبختی بنا به امر آقای شریعت مشغول گشتهام و ایشان درنظر دارند که بلافاصله پس از اتمام به چاپ برسانند اگر انشاءالله موفق گشتیم. [این کتاب بعدها توسط دکتر محمدجواد مشکور که خواهرزادۀ شریعت بود، ترجمه شد.]
آقاشیخ صادق اردبیلی فرمودند که شما به ایشان اظهار کردهاید مبلغی پول توسط یکنفر فرستادهاید ولی متأسفانه تاکنون به ملاقات چنین شخصی نائل نیامدهام. البته بر حضرتعالی است که تعقیب فرمایید و نتیجه را اطلاع دهید. در کتابخانۀ دانش کتابیست به اسم الاشباه والنظائر تألیف جلالالدین سیوطی علاّمۀ شهیر در قواعد فقه. بسیار کتاب ممتّع و مفیدیست. یک نسخه از آن را آقای شریعت خریدند دو نسخۀ دیگر هنوز هست اگر رأیتان تعلق گرفت برای شما میخرم و قیمتش نُه تومان است. البته هرچه زودتر از حالات خود مرا مطلع سازید که سخت نگرانم.
مخلص شما عباس خویی
متأسفانه وقت مجلس اقتضا نمیکند که بنده گزارشِ نامههای دیگر را نیز به همین ترتیب ارائه کنم، و بناچار باقی سخن را میگذارم برای مجلس دیگری که انشاءالله اگر عمر باقی بود گزارش خود را تکمیل کنم؛ و فعلاً با عرض تشکر از حوصله و اظهار رغبتِ خانمها و آقایان محترمِ حاضر در این مجلس مطالب خود را درهمین جا خاتمه میدهم.
[۱] – نکاکت واژهای است که طلبهها از واژۀ «ناک» درست کردهاند. ناک در زبان عامیانه به معنی مفلس و کسی که به زحمتِ تمام زندگی خود را اداره میکند، به کار میرود.
در بخش بعدی علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را با عنوان « دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی» خواند که دکتر شفیعی نوزده سال پیش هنگام درگذشت دکتر زریاب نوشته بود:
دریغا زریاب محمدرضا شفیعیکدکنی
و دریغا فرهنگ ایرانی!
اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟
شریف رضی
۱- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطه ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزه پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ـ عکس از مجتبی سالک
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنه» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که درباره گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
۲- اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانه مجلس سنا» و «دایرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
۳- در این عصر، با محققان و استادان و فضلا و شبه فضلای بسیاری توفیق حشر و نشر داشتهام و آنها را در چند دسته دیدهام: گروهی میشناسم-و چه انبوه!- که «نخوانده»ها و «ندانسته»های خویش را به قلم میآورند و گاه با لعابی از اصطلاحات دهن پرکن شرقی و غربی، خیل عظیمی از «عوام روشنفکران» را نیز فریفته خویش میکنند؛ هم ایناناند که اگر کسی از «تحقیقات» و نوشتههای خودشان امتحانشان کند از عهده پاسخ برنمیآیند. در نوشتههای اینان تمام «افعال مثبت» را میتوان «منفی» کرد و تمام «افعال منفی» را «مثبت» و آب از آب تکان نخواهد خورد!
گروه دوم، آنان که هر چه دارند همان است که نوشتهاند و گاه این نوشتهها تکرار گونههای یک «دانسته» است که غالباً از مصادیق علم برگرفته از «افواهالرجال» است و یا پشت جلد کتابها. گروه سوم آنها که هرچه دانستهاند نوشتهاند یا به گونه یادداشت باقی گذاشتهاند، امثال قزوینی و پورداوود و دهخدا و کسروی و تقیزاده و اقبال و معین و همایی و مینوی و خانلری (از گذشتگان) و جمعی از استادان حی و حاضر که خداوند آنان را برای پاسداری از فرهنگ ایران زمین در زینهار خویش نگه دارد! ایناناند که سازندگان فرهنگ ملی ما در عصر حاضر به شمار میروند، در کنار آفرینندگانی از نوع بهار و هدایت و نیما و شهریار.
علی دهباشی به همراه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ـ عکس از مجتبی سالک
ولی نوع چهارم و نادری نیز در این میان هست که اینان خواندهها و نوشتهها و اندیشیدههاشان، به هیچ روی، با آنچه از ایشان به صورت مکتوب باقی مانده است، هماهنگ نیست، یعنی میراث تألیفی و مکتوب ایشان، از حجم دانستهها و برق هوش و ژرفای اطلاعات ایشان حکایت نمیکند، گیرم چندین اثر برجسته از ایشان باقی بماند. در میان آنانی که از نزدیک به سالیان محضر ایشان را درک کردم، دکتر علیاکبر فیاض (مصحح تاریخ بیهقی) و استاد بدیعالزمان فروزانفر از اینان بودند و زریاب نیز یکی دیگر.
۴- با اینکه تألیفات و ترجمهها و مقالات زریاب، در حد چشمگیری است و او را در صدر پدیدآورندگان فرهنگ ایرانی در عصر ما قرار میدهد، ولی باز هم میتوانم با اطمینان بگویم که دانستهها و خواندهها و اندیشیدههای او، چندین برابر آن چیزی است که از وی به عنوان میراث مکتوب باقی میماند.
از این بابت نیز مرگ او، غبن بزرگی است برای فرهنگ ایرانی و دریغی دیگر که چرا بیشتر از این ننوشت و یا دردناکتر اینکه بگویم با کارهای گلی، که پیرانهسر- برای گذران زندگی روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند که آنچه را دلش میخواست بنویسد، آخر مگر این مملکت چند «زریاب» داشت؟
دکتر شفیعی کدکنی به همراه کیکاووس جهانداری ـ عکس از مجتبی سالک
نقل از:«دنیای سخن»، شماره ۶۴، (اسفند ۱۳۷۳): ۴۵.
کامران فانی سخنران بعدی بود که از ترجمههای دکتر زریاب خویی سخن گفت:
« آقای زریاب وقتی میخواست برای ادامه درسهایش به آلمان برود، دو تا قرارداد با انتشارات فرانکلین بست تا کمک خرجی باشد برای اقامت ایشان در آلمان. آن دو کتاب هم ترجمه تاریخ فلسفه و لذات فلسفه از ویل دورانت بود و میدانید هر دو کتاب از پرفروشترین کتابهای فلسفهاند. شاید تاریخ فلسفه به چاپ سی و سی و پنجم رسیده باشد.لذات فلسفه نیز به همین ترتیب. ویل دورانت قلم بسیار شیرین و شیوایی داشت، طنز دلپذیری داشت و آقای زریاب این را در ترجمههایش به خوبی منعکس کرده است. زریاب در ۱۳۵۴ و یا ۵۵ بود که به آلمان رفت و این کتابها را در آنجا ترجمه کرد و به تهران فرستاد. تاریخ فلسفه ویل دورانت در کنار سیر حکمت در اروپا دو کتاب فلسفی هستند که بیشترین چاپ را داشتند و به نظر من بیشترین افراد را شیفتۀ فلسفه کردند.
ویل دورانت خود متوجه این امر بود که فلسفه به خصوص برای یک فرد آمریکایی از معضلات است. واژههای تخصصی و فنی دارد، مسائل دوریاب و دور از دسترس و نایافتنی را مطرح میکند که به درد زندگی نمیخورد. ویل دورانت نشان داد که فلاسفه همان چیزهایی را میگویند که انسان در خیابان حرف میزنند. همان دغدغهها را دارند، مضافاً بر این که باید بیان جدیدشان را به آن منتقل کرد. این کتاب که در آمریکا بیش از سی میلیون فروش رفته، در طی شصت هفتاد سال، در واقع بسیاری را شیفتۀ فلسفه کرد. دکتر زریاب هم درست است که نیاز مالی داشت ولی همین حالت را داشت. دکتر زریاب با این که تمام درسها را از حوزه تا دانشگاه در ایران خوانده بود اما به نظر من فردی خودآموخته بود. فلسفۀ غرب را که ایشان در جایی نخوانده بود ولی تسلط کامل به فلسفۀ غرب داشت. و نشان میدهد که این دو کتاب را با یک جور شور و شفیتگی و یک نوع دلبستگی تقریباً ترجمه کرد. و همین است که هنوز هم چه از نظر نثر فارسی و چه از نظر بیان مطالب مشکل و پیچیده به زبان مفهوم مردم این کتاب نقش اساسی داشته است. بسیاری با کتاب تاریخ فلسفه و لذات فلسفه با نام دکتر زریاب ، بدون آنکه خیلیها بدانند پشت این نام یک فرد علامه بحرالعلوم و جامعالاطرافی وجود دارد، آشنا شدند. و این مسئله نشان میدهد که این دو ترجمه واقعاً نقشی را که آقای زریاب میخواست بازی کند، به خصوص برای تودۀ گستردهتری در اینجا منعکس شده است.
کامران فانی ـ عکس از جواد آتشباری
دکتر زریاب به ترجمه علاقهمند است. در سال ۱۳۲۸، تقیزاده که فکر میکنم تازه آن موقع به مجلس سنا رفته بودند، تصمیم گرفتند دایرهالعمارف اسلام چاپ هلند را به فارسی ترجمه کنند. ایشان گروه کوچکی داشت که دکتر زریاب هم در آن گروه بود و این حرف درستی است که تقیزاده دکتر زریاب را کشف کرد.
و شاید مهمترین ترجمه دکتر زریاب ترجمه تاریخ ساسانیان نولدکه باشد. یعنی تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان . این کتاب همانطور که میدانید متن طبری هست که نولدکه تصحیح و به زبان آلمانی ترجمه کرده و حواشی مفصلی بر این کتاب نوشته است. بدون تردید در کنار کتاب کریستن سن کتاب ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان تنها دو کتاب مهمی است که راجع به ساسانیان داریم. کسی که میخواهد این کتاب را ترجمه کند باید عربی بداند، آلمانی خوب بداند و دکتر زریاب این ویژگیها را داشت. بنابراین کتاب ترجمه و چاپ شد. ولی در چه زمانی؟ درست در اوج انقلاب ، در ۱۳۵۸. و کتاب فراموش شد. این کتاب که نزدیک به هزار صفحه است و دکتر زریاب عمری را در آن گذاشته بود دیگر حتی پیدا نمیشد. به هر حال چاپ دیگری هم شد. و این کتاب هم با وجودی آن همه زحمتی که دکتر زریاب کشیده بود او را معرفی نکرد.
ولی از همه عجیبتر سرنوشت دو ترجمه آخر ایشان است که ناکام ماند. و من چون در جریان این ترجمهها بودم ، میتوانم از آنها حرف بزنم.
دکتر زریاب که استاد تاریخ بود، به حوزۀ تاریخ و فلسفۀ تاریخنگاری علاقهمند بود . ایشان یکی از مهمترین کتابها در این زمینه را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب هم اثری است از فریدریش ماینکه ، که بدون تردید بزرگترین مورخ و فلیسوف آلمان در قرن بیستم است و عنوان کتابش را هم آقای زریاب گذاشت ظهور تاریخ بنیادی. کتاب راجع به « هیستوریسیسم» است و مقصودش نقش تاریخ است در جهان و کشف تاریخ. میدانید که تاریخ از عمده چیزهایی است که در اروپا کشف شد، یا ابداع شد و یا اختراع شد. تاریخ به این معنی اصلاً وجود نداشت. هر واقعهای در یک زمینۀ تاریخی رخ میدهد. هر رویدادی و هر اندیشهای و هر اعتقادی تاریخمند است، زمانمند است، در بستر تاریخ دیده میشود. سیر تتبع و تحولش روشن میشود. و کتاب ماینه درباره آگاهی تاریخی است و کتاب مفصلی است ، حدود ۵۰۰ ـ ۶۰۰ صفحه. دکتر زریاب این را ترجمه کرد و قراردادی هم با انتشارات خوارزمی داشت. و ظاهراً ایشان هم راضی نبود از این قرارداد. نیمی از کتاب را هم تحویل داده بود و من هنوز هم نمیدانم چه به سر این کتاب آمده است.
دکتر ژاله آموزگار و دکتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار
و اما دومین کتاب. کتابی است بسیار مشهور به نام انحطاط یا افول غرب اشپلنگر و همه میدانید که این کتاب ، کتابی بسیار تأثیرگذار بود. اشپلنگر اعتقاد خاصی داشت. معتقد بود غرب افول و انحطاطش آغاز شده است. این کتاب تقریباً بعد از جنگ جهانی اول نوشته شده بود. اشپلنگر نظرات غریبی دارد ولی به هر حال آدم بزرگی است و در واقع فیلسوف تاریخ است. این کتاب مفصل است و در دو جلد با بیش از هزار صفحه و دکتر زریاب گفت که مایل بود این کتاب توسط نشر فرزان روز منتشر شود و هنگام ترجمۀ آن تصمیم گرفته بود که آن را کمی خلاصه کند و معتقد بود که کتاب جزییات فراوانی دارد که به درد ایرانیها نمیخورد. و وقتی من به او گفتم که انگلیسیها نیز در ترجمه این کتاب همین کار را کردند و ایشان خیلی علاقهمند شد که ترجمه انگلیسی کتاب را ببیند. ایشان این کتاب را که ۳۵۰ صفحه شده بود نگاه کرد و گفت این کتاب خیلی به من کمک میکند، گرچه من خودم بخشهای مورد نظرم را انتخاب میکنم چون بخشهایی هست که من معتقدم به درد ترجمه فارسی میخورد اما این کتاب به من کمک میکند که سریعتر انتخاب کنم. و به هر جهت قرار است این کتاب به زودی منتشر شود.»
در بخشی دیگر از این شب، علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر باستانی پاریزی را با عنوان « زرناب زرگران» برای حاضران خواند:
به نام او که روی دشمن و دوست
به هر جانب که باشد جانبِ اوست
«تذروی هروی»
گویا سقراط حکیم فرموده است: «علم و فضیلت وحدت دارند.» این نکته را ویلدورانت در تاریخ فلسفه خود آورده، و استاد عباس زریاب خویی – که اینک این مجلس به احترام و به افتخار او فراهم آمده – آن کتاب را در کمالِ رسائی ترجمه فرموده است. (ص ۱۱۲)
ممکن است همه بزرگان حاضر در مجلس با نظریه سقراط هم- آهنگ نباشند- یا لااقل، همه کسانی که صاحب علم و اهل علم شدهاند- ممکن است صاحب فضیلتِ موردنظرِ سقراط نبوده باشند- ولی کسانی که توفیق و سعادت این را داشتهاند که سالیانی چند در سفر و حضر، در کوه و دشت، در کلاس و مسجد، در فیضیه و گروه تاریخ دانشکده ادبیات، در خوی یا آلمان، با استاد دکتر زریاب خویی دمساز و همراز و همسفر و همکار و یا همکلاسی و همشاگردی بوده باشند، به این نکته اقرار و اعتراف خواهند کرد که دوست بزرگوار ما، استاد زریاب، از معدود کسانی است که علم و فضیلت را در وجود خویش به حد کمال جمع آورده، آب و آتش را به هم پیوند داده، قولِ «معلمِ معلمِ اوَل» را برای شاگردان خود مصداق و واقعیت بخشیده است.
حدود سیسال پیش، یک جایی من این عبارت را نوشته بودم: «… چنان مینماید که ودیعه خداوندی – العلمُ نورٌ یقذفهُ الله فی قلبِ مَن یشاءِ – مثل بارقه صاعقه هر چند گاه یکبار از آسمان فرود میآید و در افق خاموش دهکده یا روستائی در جان یکی از ابناءِ آن نزول میکند و میبالد، تا پس از حیاتِ آن مرد، از جای دیگر سربهدر آرد.»
همین بخشش و موهبت خدائی است که در کوره شهر خوی- در دلِ فرزندِ یک کاسب و دکاندارِ کم سرمایه، شوق و شوری پدید میآورد که روزی دهشاهی پولِ توجیبی خود را- که باید صرف خرید نخود کشمش کند – به کرایه کردن کتاب از کتابفروش خُرده پای محل میپردازد، و تنها اشکال آن کتابفروشِ خُردهپا آن است که برای اجاره دادن کتاب به این مشتریِ خُردسال، کتاب به اندازه کافی ندارد. من دیدهام و شما هم شنیدهاید که بودهاند بسیاری از بچهها صاحبان کتابخانههای بزرگ -که چشم پدر را دور میپائیدهاند و کتبِ چاپی و حتّی خطیِ گرانبهای پدر را، نهانی برمیداشتند و به دکانها میبردهاند و گرو میدادهاند و نخود کشمش میگرفتهاند- و در این مقایسه است که قدرتِ کامله خداوندی را برای حفظ موهبتِ علم، وودیعه معرفت، میتوان تشخیص داد؛ و اینجا جائی است که نه نسَبِ بزرگ به کار میآید و نه حسَبِ تشخیص، نه کتابخانه با کتابهای خط میر و تذهیب علیرضا عباسی کارساز است و نه ثروت و مال و ذخیره انساب. در این مقام است که صاحبان اثر جدید، سمندروار از میان خاکسترهای فقر و گمنامی سربرمیآرند و ما نیز چنین کسی را نه به حسبش میشناسیم و نه به نسبش:
بلبل به گل شناسیم، پروانه را به آتش در دودمانِ عاشق نام و نسب نباشد
دکتر عباس زریاب خویی به همراه دکتر باستانی پاریزی و ایرج افشار
گاهی اوقات این عقیده به ظاهر صحیح، و به عقیده من غیرصحیح بیان میشود- و متأسفانه ظاهر آن نیز فریبنده است- که میگویند: «فلان استاد بیجانشین است، یا اینکه افسوس، فلانی رفت، دیگر کسی جایش را نمیگیرد.»
فریبنده است برای اینکه فیالمثل ما میبینیم بهار که رفت دیگر کسی مثل او نیست، و خدایناکرده بعد از صدوبیست سال اگر استاد جلالالدین همایی یا هادی حائری خاموش ماندند- (این حرف را در زمان حیات آنها و سی سال پیش نوشتهام- و متأسفانم که دعای صدوبیست ساله جز یک دعای تشریفاتی نیست و هر دوی اینها خاموشمانده تن به خاک سپردهاند)، آری، گفته میشود که با خاموش ماندن آنان، دیگر کسی مثنوی و مولانا را چون ایشان نتواند شناخت…
حقیقت این است که نقیض این مثال در خود مثال نهفته است، چه همان عاملی است که باعث شد تا خود مولانا- پس از قرنها تکامل فرهنگی و ادبی پای به عرصه وجود نهد، همان عامل باعث شد تا دهها و صدها شارح مولانا نیز در شرق و غرب- از سبزوار گرفته تا سرایه وو… پدید آیند و فتیله چراغ عرفان مولانا را همچنان بالا بکشند و بر آن روغن بیفزایید، و مهم آنکه هنوز مولاناهای دیگر نیز در راه هستند، قانون تکامل میگوید که آنها هم روزی خواهند آمد. البته این حکم به جای خود باقی است که «هر کسی جای خود را دارد و هیچکس جای دیگری را نخواهد گرفت»[۱] علاوه بر آن همانطور که گفتیم، علم، خود فیض خداوندی است، و بابِ فیض هرگز مسدود نمیمانَد، و هر روز این شعله از جائی سربرمیکشد.
– در ار بندی ز روزن سردرآرد…
حالا شروع کار یک روز ممکن است در افشنه بخارا باشد، یک روز در تاکستانهای کهک، یا خاکستان نراق، یا بطاحِ عراق، یا دشت سبزوار، یا محمدیّه نائین، و یا زواره اردستان و یا در اثغرِ خوی…
از رودک سمرقند تا سمیرم قشقائی، همهجا تجلیگاه نور معرفت میتواند باشد که یقذِفهُاللهُ فیقلبِ مَن یشاءِ. جانشینِ استادان بیجانشین هماکنون در کنار شما نشستهاند:
ای بسی اصحاب کهف اندر جهان پهلوی تو، پیش تو هست این مان
یار با او، غار با او در سرود مُهر بر چشم است و بر گوشت چه سود؟[۲]
شاید مورثِ تعجب باشد در این مجمعی که بسیاری از فضلای پای تخت حضور دارند- و اغلبی نیز به دکتر زریاب احترام میگذارند- چه شده که از این بنده ناتوان خواسته شده که در مورد ایشان چند کلمهای به عنوان سپاسگزاری عرض کنم.
به تصور خودم، یک عامل مهم باعث این عنایت شده و آن این است که دوستان بزرگوار خبر دارند و میدانند که مخلص سیچهل سالی است که در خدمت استاد بزرگوار آشنائی و دوستی دارند، و از این مدت طولانی حدود بیست سال آن را به صورت تلمذ- به معنای واقعی- در گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در خدمت ایشان بودهام، علاوه بر اینها چون محقّق است که یکی از استادانِ مسلم و مؤثرِ دکتر زریاب، در بلده طیبّه قم، «مرحوم آقا شیخ محمدعلی کرمانی بوده، و زریاب اصول را نزد این مرد خوانده بوده است…» (یکی قطره باران، ص۴)، بنابراین، این که استاد ما اینقدر به اصول پایبند است- در واقع چیزهایی است که از یک کرمانی آموخته، و چون بنده سوگندان خوردهام که در محفلی و سمیناری شرکت نکنم مگر آنکه در آنجا، به تقریبی و تحقیقی سخن از کرمان به میان آورم، اینجا هم بهانه به دست آمد.
زریاب به همراه باستانی پاریزی و محمدعلی جمالزاده ـ ژنو ۱۳۵۵
در اینجا هم عقیده دارم که زریاب اگر روش تحقیق و منطق علمی و شناخت علوم و فلسفه اسفاررا از دیگران آموخته ادعای من این است که فضائل ملکوتی و روح عارفانه و گذشتهای انساندوستانه او نتیجه تعلیمات همان معلمِ عارِفِ کرمانی- آقا شیخ محمدعلی است، که بیهیچ ادعائی- در حوزه علمیه، قم، از مشتی آب و گل، زرّنابِ معرفت استخراج نموده و از بوته و محک آزمایش او را خالص برآورده، و بنا بر این کرمانیان در تکوین شخصیتِ علمیِ زریاب حقِ آب و گل دارند که مولانا فرمود:
زرّگان است آب و گل، ما زرگریم گه گهش خلخال و گه حاتم بُریم
گه حمایلهای شمشیرش کنیم گاه بندِ گردنِ شیرش کنیم…
اما اینکه خود نیز قبول انجام این تکلیف را کردهام علاوه بر اینکه مقدمات انجام سوگندان، فراهم است، دلیل دیگر هم دارد: استاد زریاب خویی که مترجم کتاب تاریخ ساسانیان معروف نولدکه هستند- و این کتاب تحتعنوان «ایرانیان و عربها» منتشر شده است، در متن این کتاب از قوم پاریز و پاریزیان که اجداد این بنده ناتوان هستند، یادی کردهاند و وظیفه شکرگذاری حکم میکند که در این مجلس، یک باستانی پاریزی که همچون خاکستر از بقایای آن قوم آتشین مزاجِ عهدِ انوشیروانی باقی مانده است، از استاد سپاسگزاری کند، و این در راستای آن سوگندِ مخلص نیز هست و در این مقام نیز دیگر نورعلی نور است، که کرمان که هیچ، حرف از پاریز هزار و پانصد سال پیش است:
– چونکه صد آمد نود هم پیش ماست…
البته بنده دیگر اشاره نمیکنم که آن یاد و تذکار در آن کتاب بر چه مبنی و چه توصیفی است. از شما چه پنهان، از قول طبری یاد شده «پاریز، نامِ قومِ راهزنِ سرکشی در کرمان که در زمان… الخ» عرض کردم استاد مترجم امین این جملهاند و بعد هم- مخلصکه کتاب پیغمبر دزدان چاپ کرده- طبعاً از این عنوان که به اجداد هزاروپانصد سال پیش او داده شده نباید دلخوری داشته باشد، و به هر حال، صِرف، این که این یاد به عصر ساسانی بازمیگردد، و اصلا یادِ یک قوم کوچک فراموش شده است خود فینفسه گرانبهاست…
در بنده آن نهایم که دشنام یا دعاست یادش بخیر، هر که زما یاد میکند
***
در طول تاریخ دانشگاه، استادان معدودی هستند که بر دو زبان و بیشتر مسلطاند- یا لااقل میتوانند آنچه میدانند به زبان دیگری بیان کنند و البته حرف آنها در حدی از مدارج علمی و تحقیقی هست که یک شنونده استاد خارجی بنشیند و آن حرف را گوش کند، بعضی افراد این جمع که من حدود بیست سال پیش نام بردهام عبارت بودهاند از: دکتر زرینکوب، ایرج افشار، ماهیار نوابی، دکتر یوسفی، دکتر نصر، براهنی، دکتر محقق، دکتر موسوی بهبهانی، دکتر جعفر شهیدی، احمد تفضلی، دکتر میلانیان، دکتر باطنی، دکتر روحالامینی، و همین دکتر زریاب خویی- که به این خوبی در این مجلس از ایشان تقدیر میشود.
من در آن کتاب خود (نونجو، ص۵۶۹)، این استادان را استادان «دونَبش» خواندهام- نه آنکه خداینکرده تعبیر توهینآمیز باشد و تصور شود که آنان هم مثل بیشتر کاسبهای دریانی، دکان دونبش باز کرده و «فضلفروشی» کنند و از این منبر به آن منبر بزنند، بلکه از این جهت این عنوان داده شده که آنان میتوانند که آن چه را میدانند به زبان دیگری در دانشگاه غیرایرانی تدریس کنند، و همه آنها که نام بردم- و امروز دهها نام دیگر بر آنان میتوانم بیفزایم- و از جهت این که مداهنه نشود خودداری میکنم- کسانی هستند که سالیانی چند در دانشگاههای خارجی به تدریس پرداختهاند- وگرنه استادانی که اثار آنها در کشورهای خارج معروف و مورد اعتناست بسیار هستند، منتهی فرصت و حوصله رفتن به دانشگاه خارجی را نداشتهاند. هیچ فراموش نمیکنم، چند سال پیش که کنگرهای از مستشرقان در تهران تشکیل شده بود یک روز ما را بودند به دیدن سد کرج، در کنار دریاچه، من و ایرج افشار و دکتر زریاب و چند تن دیگر ایستاده بودیم، در همین وقت یک پروفسور آلمانی سررسید که قبلا استاد زریاب بوده است، شروع کرد با زریاب به آلمانی حرف زدن، و دو تا فرانسوی هم رسیدند، زریاب با آنها به فرانسه به صحبت پرداخت، دو تا ژاپنی هم آمدند- زریاب متکلموجده بود- و البته نه به ژاپنی، بل به انگلیسی توانست حرفِ خود را به آنها بفهماند. حسینعلی محفوظ استاب عرب سررسید: اَهلاً و سَهلاً، عربی فُصحای زریاب گرهگشای کارش شد.
از شما چه پنهان من، ضمن حسرت، کمی حسد هم بردم که گنگ بودم. در همین وقت چهارپنج تا از دانشمندان شوروی سررسیدند. من خوشحال شدم و بلندبلند گفتم: «-دکتر زریاب، دیگر زنگِ تو کرد شد! زیرا مطمئنم که زبان روسی نمیدانی و اینجا دیگر باید از مترجم کمک گرفت. اما خیلی زود آب سرد بر آتش حرارت و جوش من ریخته شد، زیرا: خوش گلدی و صفا گتیردی زریاب، چنان فضلای اهل آذربایجان شوروی را به خود گرفت- که سایرین فراموش شدند- و شما میدانید که وقتی در محفلی دوتا تُرک به هم برسند و ترکی به میان آید دیگر فرصت برای هیچ زبانی داده نمیشود. من آن روز زریاب را استادِ «پنج مَرده» دانشگاه خواندم که به پنج زبان، به قول نظامی:
برون از میانجی و از ترجمه بدانست یک یک زبان همهالبته همه استادان محترم میدانند که تنها صحبت کردن به پنج زبان کافی نیست. مهم این است که آدم مطلبی داشته باشد درخورِ شنونده و به مقدار شنونده، و بتواند آن را به پنج زبان به زبان آورد- برای آنها که گوش مستعد شنیدن آن مطلب را داشته باشند، و زریاب این خاصه را دارد که همیشه مطلبی برای گفتن دارد- در هر مقولهای که باشد- چه از ادب و چه از فلسفه، چه از تاریخ و چه از جغرافیا، چه شوخی و چه جدّی، خیلی ساده است که یکبار نصف دیوان قاآنی را برای شما از حفظ بخواند، و نصف غزلیات حافظ را شرح بنویسد، و ثلث دیوان ترکی فضولی بغدادی را برایتان بازگو کند، و این از معجزاتِ ذهنِ وَقّاد زریاب است.
منبع مجله فرهنگی و هنری بخارا : http://bukharamag.com















